"انسان که خیر و منفعت خود را می جوید چه بسا به نادانی شر و زیان خو را می طلبد و انسان بی صبر و شتاب کار است" (آیه ۱۱ سوره اسراء)
.
.
.
خدایا به تو پناه می برم... از شر خودم
**************** ضمیمه:
* اعوذ باالله من شر النفسی
"انسان که خیر و منفعت خود را می جوید چه بسا به نادانی شر و زیان خو را می طلبد و انسان بی صبر و شتاب کار است" (آیه ۱۱ سوره اسراء)
.
.
.
خدایا به تو پناه می برم... از شر خودم
**************** ضمیمه:
* اعوذ باالله من شر النفسی
1. هیچ وقت فکرش رو نمی کردم یک روز بیاد پیش بابا و سفره دلش رو باز کنه...
اما اومد، انگار فقط منتظر بود بابا حالش رو بپرسه... یه هو شروع کرد به حرف زدن و نالیدن: " خسته شدم از دست این بچه ها... معلوم نیست دارن چیکار می کنن... نشدن اون چیزی که می خواستم... اون چیزی که باید می شدن... شب تا صبح بیدارن پای ماهواره و... صبح تا ظهرم خواب... بعدشم یا پای تلفن یا... قبض تلفن داره سر به فلک می کشه... اونم از وضع پوشش و حجاب و رفتارشون.... به من می گن تو که این همه نماز خوندی به کجا رسیدی! ... یکی هم نیست که باهاشون حرف بزنه و نصیحتشون کنه... آخه مگه شما دائیشون نیستی؟..."
بابا داشت مزمزه می کرد که بگه: چطور وقتی ما میایم حرف بزنیم همه میگن خودشون برادر دارن، پدر دارن... اون وسط ما میشیم آدم بده....بیا و بی خیال ما شو...
اما چیزی نگفت، فقط لبخند زد و گفت: کار با حرف زدن درست نمیشه برادر... دختر خانوم شما یه قول به بنده داده هنوزم عملیش نکرده... من بیام با کی حرف بزنم؟!
2. بابا کشیده بودتش کنار بهش گفته بود: عزیز دلم... دخترم.... حیف دستات آفتاب بخوره تو که میری خرج میکنی مانتو می خری یه مانتوی آستین دار بخر یا لااقل یه ساق دست بکن دستت که این دستای نازت زیر تیغ آفتاب خراب نشه...
جواب داده بود : چشم چشم...
چند روز بعد شام دعوت بودن خونمون... من میذارم به حساب حافظه کم این روزهای آدمها... انگار یادش رفته بود چشم چشم هایی که به بابا گفته بود...
3. خیلی عصبانی بهم گفت: به بابات بگو مگه چیکارش کردم که رفته اون حرفا رو به بابام زده
- بابای من به شما چیکار داره؟! بابای خودت اومده پیش بابام رو حساب درددل یه حرفایی زده و ... البته قرارم نبوده به شما برگردونه اما ظاهرا برگشت دادن ناجورم برگشت دادن... وگرنه بابای من که حرفی نزده.
گفت: ما تو زندگی کسی دخالت نمی کنیم اما همه با زندگی ما کار دارن!!!
- (سعی می کنم آرامش خودم رو حفظ کنم) کسی نخواسته تو زندگی شما دخالت کنه عزیزم! برو به بابای خودت بگو چرا اومده پیش بابای من...
دلم می خواست بهش بگم: اصلا ببینم! وقتی تو و دخترهای دیگه فامیل منو فقط به خاطر اینکه چادری ام به ریشخند میگیرین من ناراحت میشم؟ نمی شم! چون می دونم کارم درسته و بهترین پوشش رو انتخاب کردم... تو هم اگر فکر می کنی کارت درسته پس نباید از حرف کسی ناراحت بشی!!! البته اگر فکر می کنی کارت درسته!
********************* ضمیمه:
* خدا حفظ کنه استاد محبی رو .... پیش که بودیم دبیر ادبیاتمون بودن، حرفای قشنگ زیاد می زدن، می گفتن: آدمی که خوابه یه بار نه دو بار صداش کنی بیدار میشه... اما ادمی که خودش رو به خواب زده خودتو هم خفه کنی بیدار نمیشه... چون نمی خواد بیدار شه... فقط شاید هر ازگاهی سرش رو از زیر پتو بیاره بیرون و بگه: مزاحم نشو...
* دیشب تا خود صبح بدون اینکه یه ثانیه پلک رو هم بذارم بیدار بودم... الکی!
صبح هم به امید خدا گرفتیم خوابیدم تا خود ظهر! و به این ترتیب خواب موندیم... و جاموندیم از مردم همیشه در صحنه... ونافرمانی کردیم.... و حسابی شرمنده حضرت آقا شدیم....
و ازظهر تا حالا نشسته ایم روبروی یک بسیجی مدعی پیرو خط امام! ( که البته عددی محسوب نمی شود در خیل عظیم بسیجیان ) و هی سرزنشش می کنیم...
* این جمعه هم گذشت..... اللهم عجل لولیک الفرج
ذکر 14 صلوات نذر تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج)، بسم الله
این دوست خیلی عزیز من می گفت: یه شرایطی جور شده یه سفر برم کربلا... اما دلم راضی نمیشه به رفتن... می گفت انگار هنوز شرایط وجودیم آماده رفتن نیست... می گفت فکر می کنم باید انقدر آماده باشم تا وقتی رفتم بتونم خیلی خوب حق اون مکانهای مقدس رو ادا کنم...!
.... با حرفاش کاملا موافقم... باید خیلی با معرفت بود تا این حق ادا بشه و اون زیارت حقیقتا یه زیارت ناب از آب در بیاد...
من لیاقتش رو نداشتم و تا حالا زیارت کربلا نصیبم نشده اما فکر میکنم دلت باید خیلی بزرگ باشه و شعورت وسیع که بتونی در برابر امامی بایستی و زیارتش کنی که پذیرش ولایتش مجوز ورود به بهشته.... باید دستات خیلی جون داشته باشه که بچسبونی به سینه و با همه وجود سلام بدی : "السلام علیک یا اول مظلوم عالم"...
عظمت حضرت امیر غیر قابل وصفه!... تو همین شبا دارم یه چیزهایی می شنوم از مولا که دلم می خواد سر به بیابون بذارم... منی که ادعام میشه بچه شیعه ام ... هیچ معرفتی نسبت به امامم ندارم.... من که حتی روم نمیشه بگم خاک کف پای امیرم.... یعنی نمی تونم حتی خاک کف پای این مــــــــــــــــرد باشم .... در برابر این شخصیت باید چی بود..... فکر می کنم باید همه دلت رو تقدیم کنی...
و کربلا .... مکانی که یه عمر تو سر خودمون زدیم ... اللهم الرزقنا....!
و اربابی که.... تمام کائنات بهش مباهات می کنه.... مقابل این شخصیت نمیشه با پای جسمانی ایستاد... باید دلت رو... باید.... من حتی تو نوشتن کم آوردم............
کاش انقدر شعورمون و معرفتمون رو بالا ببریم که لااقل یه ذره شایسته اون زیارتی که نصیبمون میشه (انشاالله) باشیم...
****************** ضمیمه:
* تسلیت می گم ایام شهادت حضرت بابا رو........ یتیمی درد بی درمون یتیمی..........
الهی ای فلک دیگر نگردی اگر گرد سر حیدر نگردی ....... الهی ای نفس بی نام مولا اگر از سینه رفتی برنگردی... برنگردی... برنگردی
* هر چی به آخرهای ماه رمضون نزدیکتر میشیم بیشتر دلم هوای محرم رو میکنه..... امشب انگار برادران روشن ضمیر هم هوای محرم کرده بودند... نوحه شب اول و.... خدا خیرشون بده!
* نسیم دلچسبی میاد... اون بیرون.... میرم هوا بخورم کمی... زیر نور ماه...
دعامون کنید این شبها... که از اسارت خودمون رها شیم..... یا علی مدد
هربار که اسمت را می شنوم یک سوال تکراری نقش می بندد توی ذهنم،
اینکه تو غریب تری یا برادرت؟!
البته همیشه یک پاسخ مشترک تمام می کند این فکرهای پی در پی را....
وقتی هردویتان غربت را از " م ا د ر" به ارث برده اید... چه فرقی می کند کدام بیشتر، کدام کمتر؟!
شما خانوادگی غریبید!!!
اما راستش، هرجور حساب می کنم... انگار تو غریب تری!!!
* برادرت 72 یار خالص داشت که تا بودند....
اما یاران تو را وقتی می شمارم، انگشتانم اضاف می آید!!!
تو را حتی مختار با آن همه دبدبه و کبکبه اش تنها گذاشت....
* برادرت وقتی آماج تیرهای دشمن قرار گرفت ... هنوز کسی بود که سینه سپر کند در برایش ... عبدالله را می گویم...
و من هنوز لا به لای تاریخ دنبال کسی می گردم که در برابر تیرهایی که به سمت تو روانه شد سینه سپر کرده باشد...
* برادرت یک جایی دفن شد که حالا برای زیارت که می روی... باید اشک بریزی که اذن دخولت بدهند!
اما پای مزار تو .... اینجای تاریخ چقدر تلخ است و چقدر سخت است مرور کردنش....
* ... تو حتی ربابی نداشتی که به یادت بنشیند زیر تیغ آفتاب و روضه بخواند...
اینها همه توی ذهن من، که جا مانده توی تاریخ نتیجه می دهد:
تو غریب تری از برادرت!!!
اما ... هنوز دلم... هنوز .... انگار تاریخ حریفم نمی شود.... راستش را بخواهی.... دلم می خواهد بمانم همانجایی از تاریخ که..... لحظات آخر..... سر فرو برده توی تشت و روضه حسین می خوانی....
دلم می خواهد همانجا زانو بزنم و پا به پایتان گریه کنم....
و اصلا مهم نیست که باز هم می رسم سر خانه اول ... باز هم می مانم که تو غریب تری یا برادرت...
اصلا چه فرقی می کند؟... وقتی هر دویتان غربت را از "م ا د ر" به ارث برده اید.... شما خانوادگی غریبید!!!
و چه فرقی به حال من نوکر می کند وقتی "همه تان یک نور واحدید!!!"
میــــــــــــــــــــــلا د تـــــــــــــان مبـــــــــــــــــــا رک اربــــــــــــاب کـــــــرم
******
دست خودم نیست که دارم شب میلادت با خودم زمزمه می کنم:
چه حرمی داره حسین ... ولی حسن ... آقام حرم نداره... آقام حرم نداره....
نه اصلا بگذار یک جور دیگر بخوانم:
فارغ از هر درد و غمم.... سینه زن محرم و... ریزه خور خوان امام حسنم من...........
اینجوری بهتر شد............. چقدر تاریخ را زیبا کرده اید... تو و برادرت ... کنار هم!!!
************************ ضمیمه:
* می گن یک روز یکی از یاران امام صادق (ع) در حضور ایشون نشسته بوده سر به زیر، و مردد بوده در گفتن حرفش... امام به مرد نگاه می کنن و ازش می خوان که درخواستش رو بیان کنه... مرد میگه: حرفی تو دلم مونده که خجالت می کشم بگم.... امام می فرمایند از ما خجالت نکش حرفت رو بزن... مرد همونطور که سرش پایین بوده می گه: من... من نمی دونم چرا امام حسین(ع) رو بیشتر از شما دوست دارم!!!
امام لبخندی می زنن و می گن: ما خودمان هم سیدالشهدا را بیشتر از دیگر اجدادمان دوست داریم....
جوونیــــــــــم به فــــــدات حسیــــــــن ابــــــــی عبــــــــدالله...
* دارم فکر میکنم اون حاج آقایی که شب میلاد امام مهدی (عج) آمده بود هیئت... همه برنامه ها رو بهم ریخت!... و شب میلاد رو به عزا تبدیل کرد!... حتما حالش مثل حال امشب من بوده.....!
چقدر امشب رو دوست دارم.... چقدر صاحب امشب رو دوست دارم... چقدر.... خدایا شکرت....
* بر من لباس نوکری ام را کفن کنید..... نوکر بهشت هم برود باز نوکر است...
رابطه قشنگی داریم... من و محمدحسینی که نمی شود نگاه کرد توی سیاهی چشمانش!!!
عمه ایم و برادر زاده! من عمه، فقط کافیست چند ثانیه زل بزنم توی چشمان سیاه برادر زاده ام.... هزار جور حس آشنا که بارها تجربه اش کرده ام تکرار می شود .... و عجیب نیست اگر باران ببارد!!!
و باز هم عجیب نیست که یاد زینب (س) بیفتم و برادر زاده اش..........
ما داشتن محمد حسین را مدیون برادر زاده زینبیم...... مدیون همان طفل 6 ماهه........!!!
********************* ضمیمه:
* کرب و بلا ..... ای کاش من مسافرت بودم...........
چه ساختن هایی که مرا سوخت و چه سوختن هایی که مرا ساخت.... الهی! مرا فهمی عطا کن، که از مقصد سوختنم ، ساختنی آباد از من به جا ماند....
* خدایا شکرت....
* ذکر 14 صلوات نذر تعجیل در فرج مولا صاحب الزمان (عج) ، بسم الله