نا مادری
حميد(شان) سه ساله بود که مادرشان فوت کرد. از آن به موقع نامادری داشتند، مثل مادر خودشان هم دوستش داشتند. رفتيم خانه شان؛ بيرون شهر. بهم گفت"همين جا بشين من می آم." دير کرد. پاشدم آمدم بيرون، ببينم کجاست. داشت لباس می شست؛ لباس برادر و خواهرهای ناتنيش را. گفت" من اينجا دير به دير می آم، می خوام هر وقت اومدم، يه کاری کرده باشم."
خاطره ای از شهيد مهدی باکری
**************** ضمیمه:
+ ایشاالله سالهای سال سایه پدر و مادرامون بالا سرمون باشه........ یه ذره فکر کنیم؛ ما چقدر هوای پدر و مادرامون رو داریم........
+ ذکر 14 صلوات نذر تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج)، بسم الله
عجب شام غریبانه ای!

نشسته ایم سر سفره شام... داریم قیمه نذری می خوریم... کسی حرفی نمی زند.... بابا یاد روضه دیشب سید می افتد، می گوید: "دختر 14 ساله امام حسین توی خیمه ..... پناه بر خدا، پناه بر خدا" و گریه می کند بلند بلند.
تا ته روضه را می روم... بغض کرده ام... اما سخت است گریه کردن جلوی بابا... ولی خودمانیم سخت تر از گریه یک مرد که نیست آن هم جلوی دخترش!... و می زنم زیر گریه...
مادرخیره شده به بین الحرمینی که از تلویزیون پخش می شود و هی می پرسد: " دلشان آمد؟ دلشان آمد؟ "
... وباران می بارد... و خانه مان حسینیه می شود.... و شام زهرمارمان می شود.....
با خودم می گویم مگر تمام می شود غصه حسین ...مگر کهنه میشود داغش؟!
****************** ضمیمه:
+ شام زهر شد که شد... جهنم... فدای سر رقیه (س)... که امشب گرسنه است... تشنه است... خسته است.... که درد می کند پاهاش........ فدای سرت بانو.... تمام زندگی ام.
+ نگاه می کنم به بابام... چقدر قشنگ تر می شود هر روز... هر روز قشنگ تر از روز قبل.... نور می بارد از چشمان روشنش... وچه نورانی تر می شود وقتی روضه خوان خانه مان می شود!
دارم فکر می کنم بابای رقیه چقدر زیباتر است از بابای من!....... بابی انت و امی و نفسی مولای شهیدم........ جانم حسین... جانم حسین
+ فردا دوشنبه است...... سه سال پیش هم دوشنبه بود.... یک روز بعد از عاشورا!!!!
مرگ بر امریکا
يکی جلوتر پرچم را می برد و تيم ورزشی همان کشور پشت سرش حرکت می کرد.استاديوم صدهزار نفری آزادی پر شده بود از جمعيت. تيم امريکا که وارد شده بود، ناصر پرچم آمريکا را آتش زده بود و انداخته بود پايين. کی؟ يک سال قبل از انقلاب.
***
يکی از دوستانش را گرفته بودند. گفته بودند " کدوم گوری رفته؟ توی کدوم سوراخی قايم شده؟"
گفته بود " من از کجا بدونم؟"
بنده خدا را تا خورده بود، زده بودند. با سروصورت له و لورده آمده بود سراغش. گفته بود "دنبالتن"
شوخی که نبود، ساواک بود. يک راست آمده بودند بالای سرش.
***
وقتی آمده بود بيرون، ديگر ول کن قضيه نبود. حکومت نظامی که می شد، تازه او کارش را شروع می کرد. بالای سر کوچه ها می نوشت بن بست است يا به کجا راه دارد يا چند تا راه دارد. می خواست توی حکومت نظامی، مردم راحت تر فرار کنند؛ گير مأمورها نيفتند.کلی پلاکارد درست کرده بود. از اين جور چيزها رويش نوشته بود...
(خاطره ای از شهيد ناصر کاظمی)
********************* ضمیمه:
+ زینب ...! ای بانوی صبر! شرمنده ایم که بهای حسینی شدنمان بی حسین شدن تو بود! و شرمنده تر از آن که، تو بی حسین شدی و ما...
لابلای عزاداری هاتون ما رو هم دعا کنید.... بسی محتاجیم به دعا
+ این وبلاگ تا اطلاع ثانوی سیاه پوش حسین فاطمه است
...

مامان داره لباس سیاه بابا رو اتو می زنه ... نوای حاج محمد پر کرده سکوت بین من و مامان رو....
ای تکیه گاه، پشت و پناه برادرم حسین.....توی دل من پا گذاشته درد و غم حسین
آروم نداره لحظه ای حتی دلم تواین زمین برادر.......من موندم و اندوهی از غصه وغم ای نازنین مادر
غرق شدم لابلای عکسایی که از حرم ریختم تو سیستمم..... می گردم و از بین همه عکسها این عکس رو انتخاب می کنم... چقدر این پرچم سرخ دلربایی می کنه.... یاد این مداحی حاج محمود میفتم:
شال ماتمت آبرو به من داد.......... موج پرچمت دل رو داده بر باد
خیره شدم به این عکس و یه چیزهایی تو ذهنم تند و تند مرور میشه....
یاد اون دوشنبه قشنگ بعد از عاشورا میفتم ... یاد اون خیابون شلوغ و اون عکس و اون ... صدا و ..... یاد عاشورای 88 و صدای عصبانی حاج علیرضا ایزپناه که تو هیئت داد می زد و می گفت: غیرتی سینه بزن، عکس امامت رو پاره کردن..... یاد گلزار شهدا میفتم و اون دوستی که می گفت بسه دیگه چقدر سنگ شهدا رو به سینه میزنید؟ کی گفته اینا واسه اسلام رفتن؟! و نا خودآگاه یاد لقب زیبای سیدالشهدا میفتم.....
یه خیمه بزرگ سبز نقش می بنده تو ذهنم که یه علم سرخ یا قمر بنی هاشم رو نوکش داره پر پر میزنه..... خیمه ای که هر سال مثل اینروزها کنار یکی از میدونهای اصلی شهر برپا میشه و همیشه منو یاد غروب کربلا میندازه و آتیش و نامرد و صورت سرخ و سیلی و خار و تاول های کف پای یک مشت بچه و....... بازم بگم؟!؟!؟!
یادم میاد خودم و قول و قرارهایی که هر محرم با ارباب می ذارم..... یادم میاد که آقا همیشه سر حرفش بوده و من...... یادم میاد الطاف ارباب رو به خودم و باز شرمنده... سر افکنده......
یادم میاد که هر محرم همه این حرفهای تکراری رو مرور می کنم و باز........
..... مامان لباس سیاه بابا رو می گیره سمت من و میگه آویزونش کن به چوب لباسی.... خیره میشم به لیاس بابا و یادم میاد امشب زینبیون مراسم سیاهپوشان داره.... و یادم میاد چقدر بی صبرانه منتظر این شبها بودم... این شبهای پر از دلهره زینب (س)....
************************ ضمیمه:
+ حضرت سید علی آقای خامنه ای : " کربلا الگوی همیشگی ماست. کربلا مثالی است برای اینکه در مقابل عظمت دشمن، انسان نباید دچار تردید شود"
+ این وبلاگ تا اطلاع ثانوی سیاه پوش حسین فاطمه است
+ کم کم سیاهی علمت دیده می شود ، آثار خیمه های غمت دیده می شود ، افتاده سینه ام به تپشهای انتظار ، از روی تل دل حرمت دیده میشود.......
امیدوارم محرمتون پر باشه از معرفت....
مثل یک نظامی کارکشته
صبح زود بود. دو سه نفر آمده بودند برای بازدید. فکر کردیم از فرماندهان ارتش هستند. جبهه دب حردان در اهواز، خط مقدم ما به حساب می آمد و نقطه ای حساس و پرخطر بود.
خوب که دقت کردم آقا را شناختم. لباس نظامی داشت و کلت به کمر بسته بود. مثل یک نظامی کارکشته، خط را بررسی می کرد. رفت سنگر دیده بانی، بدون ترس، تمام قد ایستاد و مواضع دشمن را با دوربین از نظر گذراند.
به مسئول تدارکات فرمود به ستاد برود و برای بچه های خط کمی امکانات بگیرد. به ما هم تاکید کرد که در نقطه حساسی مستقر شده اید؛ مواظب سمت راست باشید، دشمن شما را دور نزند.
راوی : سردار شهید شوشتری
**********************ضمیمه:
+ حضرت سید علی آقای خامنه ای: " می فروشی گفت کالایم می است، رونق بازار من ساز و نی است، من خمینی را دوست می دارم که او هم خم است و هم می است و هم نی است..."
اینو دوستی برام پیامک کرد.... بسیار لذت بردیم.....
+ محرم نزدیکه.... و چه تب و تابی به پاست.... به قول مداح که می گفت شهرمون داره قشنگ میشه!!!.... این روزها – این اعتقاد منه- حضرت زهرا(س) داره میگرده از بین شیعه ها و شاید حتی غیر شیعه ها، از بین همه بچه مسلمونا و شاید حتی گنهکارها، از بین همه گریه کنا و شاید حتی همه اونایی که..... داره میگرده از بین این همه، نوکرهای امسال مجلس ارباب رو پیدا می کنه ...... کار کردن واسه ارباب که هر کی هر کی نیست!!!....
آقا جان! من که همیشه باهات قرار گذاشتم و آخرش زدم زیر قولم... هر دوتامون می دونیم که من آدم بشو نیستم ولی آقا جان، منم و یه دل که...... آقا!.... میشه منو هم راه بدی؟؟؟ [سرافکنده] [شرمنده][....]
+ تصور کن...... محشر..... یه جماعتی نشستن تو یه بیابون...... حضرت زهرا(س) داره میگرده بین جمعیت..... یکی یکی نوکراشو جدا می کنه ..... آخ! دل تو دلت نیست..... هی میگی الان صدام میکنه..... نکرد..... این دفه دیگه صدام میکنه.... نکرد......وای خدا! اگه صدام نکنه اگه نگه تو هم پاشو.......... الان دقیقا در همچین حالتی داریم به سر می بریم............ یـــــــــا حســــــــــــــین(ع)
لبیک علی...
دستی به هوا رفت و دو پیمانه بهم خورد
در لحظه "می" نظم دو پیمانه بهم خورد
دستور رسید از ته مجلس به تسلسل
پیمانه "می" تا سر میخانه بهم خورد
دستی به هوا رفت و به تایید همان دست
دست همه قوم صمیمانه بهم خورد
لبیک "علی" قطره باران به زمین ریخت
لبیک "علی" نور و تن دانه بهم خورد
یک روز گذشت و شب مستی به سر آمد
یعنی سر سنگ و سر دیوانه بهم خورد
پس باده پرید از سر مستان و پس از آن
بادی نوزید و در یک خانه بهم خورد
**********************ضمیمه:
+ ابتدای کربلا مدینه نبود.... ابتدای کربلا غدیر بود!!!...... دارم به چند روز دیگر فکر می کنم...........
نمیشه... حتی تو اعیادمون هم نمیشه ..... حتی برای یک روز هم نمیشه فراموش کنیم که چه ظلمی به این خاندان روا شد... و به ما ....
"آیا تا به حال به این سوال فکر کرده اید که چرا در زندگیهایمان اصلاً به ما خوش نمی گذرد؟ همه ی ما با نگرانی به آینده خود نگاه می کنیم. همه ی شما نگران آینده هستید. نگران همسرتان، نگران فرزندتان، نگران شغلتان و وضعیت اقتصادی خود می باشیداصلاً زندگی همهاش شده کوفت. چرا شده کوفت؟ به همان دلیلی که اگر بچه دستش از پدر و مادرش جدا شد، شما چلو کباب هم به او بدهید، قابل مقایسه نیست با نون پنیر سبزی که سر سفره با پدر و مادرش می خورد. هیچ چیز جای پدر و مادر را نمیگیرد. هیچ چیز هم جای ولی خدا را نمی گیرد. در سقیفه ولی خدا را از امت جدا کردند لذا ما نگاهمان به شهادت حضرت زهرا (س) نگاهمان به غدیر است. اینها بررسی تاریخ یا تحلیل تاریخ یا کالبد شکافی تاریخ نیست. ما دنبال این هستیم که به مردم بگوییم آی مردم از کجا بدبخت شدید؟ میخواهیم بگوییم این برای ما خیلی مهم است. همه چیز اینجاست. اصلاً همه بدبختی ها از این جا شروع شده." (از بیانات ارزنده مقام معظم رهبری)
+ خدا لطف کرد توفیق شامل حالمان شد، تونستیم یه کاری انجام بدیم واسه عید غدیر حدودا 3 هفته درگیر کار بودیم... چنان این کار حال ما را دگرگون کرد که..... کلا حال و هوامون عوض شده... روحیه در حد المپیک و ..... الهی شکر....
عید سعید غدیر مبارک
هزار سوال بی جواب
به مادرم می گویم:"اگر یک بار دیگر قسمت شد و با هم رفتیم زیارت، نزدیک کربلا که شدیم، از پنجره اتوبوس جشم مس دوزم به جاده، دل نمی دهم به خنده های پشت سر و حرف ها بغل دستی، دلم می خواهد حواسم را جمع کنم."
ان بار به الاغ ها هم خیره می شوم.... یعنی آبا و اجداد کدام یک از این الاغ ها مرکب علامه بوده است؟
یواشکی می پرسم:"دفعه پیش الاغ دیدیم اصلا؟"
خنده روی لبهای مادرم خشک می شود. استغفراللهی می گوید، سری تکان می دهد و می رود.... من اما چیزی نمی گویم... تا کسی نداند که سکوت و خیره شدن دفعه بعدم فقط برای این است که بفهمم کجای مسیر، آن اتفاق افتاده است؟
کجای جاده ای که می رسد به کربلا، علامه حلی سوار بر مرکبش – که کتابها نوشته اند درازگوش بوده است – به آن جوان می رسد و با او هم مسیر میشود. چه در ذهن علامه می گذرد که سوال های پیچیده اش را یکی یکی از جوان می پرسد و او بی درنگ پاسخ تک تکشان را می دهد.
کجای خیابان هایی که آخرشان می رسی به حرم سیدالشهدا دل علامه می لرزد از بودن کنار جوان که :"نکند..."
کجای راه، تازیانه از دست علامه می افتد. سرخم می کند و به نجوا می پرسد: حالا که دوره غیبت کبری است، می توان امام زمان (ع) را دید؟
کدام نقطه از این خاک... چند قدم مانده به حرم امام حسین... جوان خم می شود، تازیانه را برمی دارد، آن را با مهر به دستان علامه می دهد و به نرمی جواب می دهد: "چطور نمی شود؛ وقتی حالا دست او در دست توست!"
ادامه اش را نمی خواهم بدانم، که کجا بود که علامه نگاه کرد و دیگر جوان را ندید...
اما هزار سوال بی جواب ... هزار معمای حل نشده که برای یافتنشان به هر کتابی چنگ زده ام، متوسل مقاله های خارجی فلان سایت شده ام و دست به دامن چندین دانشمند و استاد در هر کسوت و لباسی شده ام را توی دلم نگه می دارم. نگه می دارم برای پرسیدن از شما....
که علامه در همان دوره از نبودنتان نفس می کشید که من زندگی میکنم. و در همان عصری برای جواب سوالهایش به دامان شما آویخت که عصر و دوره من است.
فرق من با علامه در نگاهم به شماست..... که من جواب سوالهایم را از شما نخواسته ام و همیشه شما را برآورده کننده حاجت هایم دیده ام و بهانه ای برای جمعه صبح ها و غروب های پنجشنبه که قطره اشکی بریزم و گاهی یادتان کنم که گفته اند روزی می رسی از راه... اما هرگز باور نکرده ام از هر عالمی علامه تری و علم اول و آخر در سینه توست...
****************** ضمیمه:
* ندارد.... فقط:
ذکر 14 صلوات نذر تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج)، بسم الله
* این متن نوشته زهرا نوری لطیف بود.
اخوی!
این یه موهبت الهی که هر صبح که چشماتو باز می کنی یادت میاد یه برادر داری که هواتو داره...
امشب به این نتیجه رسیدم:
این بزرگترین نعمتیه که خدا به یه دختر میده..... اینکه یه برادر داشته باشی که....
ممنونم که هستی..... اخوی!!!
**************** ضمیمه:
* هیچ برادری قابل مقایسه با برادر زینب نیست...... امان از دل زینب وقتی خدا بزرگترین نعمت دنیا رو ازش گرفت!!!
سلام علی قلب زینب الصبور
* دارم فکر می کنم چقدر خوب میشه اگه این سروصداهایی که اینروزها از همه جای دنیا به گوش می رسه نخوابه!....... چه خوب میشه اگه وصل شه به اون اتفاق بزرگ..... اگه لابلای این آدمهای دلشکسته و معترض... یه عده پاشن با درفش های سیاه...............
* من نوکر خوبی نبودم برات.... من دختر سر به راهی نبودم..... اما میشه شما.... برام مادری کنید؟؟؟ یا حضرت مادر (س)
برام دعا کنید... برام خیلی دعا کنید....
مدیریت ربا!!!
داشتم جزوه مدیریت مالی رو ورق میزدم... یاد حرفای استاد افتادم که اول جلسه گفت:
- ".... اگر مباحث این درس با اعتقاداتتون جور در نمیاد، برش حرجی نیست... زیاد بهش گیر ندین... به هر حال هدف این درس کسب حد اکثر سوده!!!"
.... به هر قیمتی؟! معذرت می خوام اما این درس داره خیلی راحت به اون آیات مقدس قرآن که مستقیما ربا رو منع می کنه دهن کجی میکنه!!!
موندم... چرا وقتی انقدر بر حرام بودن ربا تاکید شده.... یکی از درسهای اصلی (شاید مهمترین) درس رشته ما به راحتی ، مستقیم یا غیر مستقیم ربا رو مشروع جلوه میده؟!
+ [ آیکن سکوت همراه با یه لبخند خیلی خیلی خیلی تلخ ]
********************** ضمیمه:
* دارم فکر می کنم تو فضایی که.............. دارم فکر می کنم من هیچی نگم بهتره! همون آیکن سکوت با یه لبخند تلخ!
* دلم یه عالمه امام رضا می خواد( همون آقایی که این روزها انقدر گم شدم تو خودم که یادم رفت تولدش رو بهش تبریک بگم)....... دلم صبح های جمکران می خواد...... دلم یه دل سیر بارون می خواد.....
* دعا کنید برای منی که دارم این روزها سخت ترین روزهای عمر 3 ساله ام رو طی می کنم!..... آخ گفتم سه ساله.....
ببین بابا جون که این دشمن پست.... دست منو عمه زینب و بست.......
ذکر 14 صلوات نذر تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج)، بسم الله
یه یادگاری

همین عکس رو دیده بود که بهمش ریخته بود... سیستمش هنگ کرده بود!.... یه جوری شده بود حال و احوالش! دیوونه اش شده بود عجیب!... حالا بیا و درستش کن! گیر داده بود من یه چفیه می خوام شبیه این، مشکی!.... می گفتم آخه چه فرقی می کنه تو سفیدش رو بنداز.... می گفت نه الا و بلا سیاه! می گفتم مهم تاثیریه که از این شهید گرفتی. می گفت آره راست می گی... ولی چفیه مشکی یه چیز دیگه است! حرف، حرف خودش بود، اینو من می گم: شاید می خواسته یه یادگاری داشته باشه از شهید!
تمام بازارهای شهر رو زیرورو کرد... گیرش نیومد که نیومد!... قرار بود با راهیان نور بره جنوب گفت از اونجا میارم.... قسمتش نشد بره.... یه روز اومد نشست گفت من یقین دارم همین روزها یه چفیه سیاه هدیه میگیرم... گفتم از کی؟ ... گفت: نمی دونم، اما هدیه می گیرم... ببین من کی گفتم؟!
یادم که نمیره! چهارشنبه بود... رفته بودیم پایگاه بسیج... یکی از بچه های خوب پایگاه گفت برگشتنی بیاین در خونمون کارتون دارم... وقتی رفتیم در خونشون، دیدیم 2 تا چفیه مشکی دستشه... یکیشو داد به من یکی و به اون... گفت: متبرکه! مشهد که بودم کشیدمش یه ضریح آقا!
هاج و واج داشتیم به هم نگاه می کردیم...
چفیه رو گذاشتم رو صورتم.... چه عطری داشت!!!
*******************ضمیمه:
* هنوزم دارمش..... هنوزم همون عطر رو داره.... هنوزم ......
* هنوز نمی دونم باید این ایام رو تبریک بگم یا اینکه.... نه واقعا نمی دونم.... آخه تبریک.... آره فکر میکنم باید تبریک بگیم وقتی جوونهای اون روز اینجوری به استقبال مرگ می رفتن: " اگر در این دنیای وارونه، رسم مردانگی این است که سر بریده مردان را در تشت طلا نهند... بگذار این چنین باشد. این دنیا و این سر ما!" (شهید سید مرتضی آوینی)
* دوباره شروع شد.... روزهای دیوونگی من!.... خدایا! می بینی گره خوردم باز..... هوامونو داشته باش.......
نکند عادتمان بشود...
این انگار عادت روزگارمان شده!
یکی می اید سنگی می زند، اهانتی می کند، فحشی می دهد... و ما را غیرت مسلمانی تحریک می کند، می ریزیم توی خیابانهاٰ؛ از در و دیوار سفارت بالا می رویم، پرچم آتش می زنیم، شعار مرگ بر امریکا سر می دهیم و گاهی فریاد می زنیم: " وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد..."
آتش ها فروکش می کند... مدتی می گذرد و باز همین آش و همین کاسه !
یک روز توهین به قرآن، یک روز اهانت به ساحت مقدس پیامبر رحمت، یک روز جسارت به ائمه بقیع؛ روزی توهین به امام معصوم و بارها و بارها اهانت و زیر سوال بردن وجود مقدس حضرت مهدی (عج)...
سوال دارم: آیا همه غیرت یک مسلمان در برابر این همه جسارت همین شعار مرگ بر امریکاست؟!؟!
این مسئله قابل قبول است که دشمن وقتی در برابر قدرت و اتحاد مسلمانان کم می آورد دست به چنین اقداماتی می زند... اما از این نکته نباید غافل بود که دشمن محکم و مصمم ایستاده و دارد کار می کند... هزینه می کند... سرمایه گذاری می کند.... ساخت و انتشار اینجور فیلم ها بخش کوچکی از ضربات پی در پی دشمن بر پیکره اسلام است... فیلمها، برنامه ها، انجمن ها، کتابها و بازی های رایانه ای که هر روز هم به تعدادشان اضافه می شود نشان دهنده فعالیت گسترده دشمن است..... و ما در برابر این همه سرمایه گذاری چه کار کرده ایم؟!
همین که چند روزی داد و فریاد کنیم و اعتراض کنیم کافیست؟.... این کار را که بارها کرده ایم پس چرا نتیجه نگرفته ایم؟
هر روز شاهد تاثیر بیشتر و بیشتر اقدامات موزیانه دشمن بر جامعه اسلامی و جوانان مسلمان هستیم و باز دست روی دست گذاشته ایم و حالا هر از گاهی هم شعاری و اعتراضی و ...
این حمله ها ضعیف است وقتی دشمن دارد شبانه روز کار می کند.... وقتی تا 10-15 سال پیش حدود 2000 کتاب در رابطه با مهدویت در امریکا به چاپ رسیده، وقتی تا پیش از سال 1998؛ 1550 برنامه رادیویی و تلویزیونی بر علیه امام زمان ما ساخته شده – فقط در امریکا- ؛ وقتی تا سال 1990؛ 2000 مدرسه در امریکا صرفا با موضوع مهدویت فعال بوده؛ وقتی پرهزینه ترین فیلم های تاریخ سینمای امریکا متعلق به فیلم هایی است با موضوع آخرالزمان .... منصفانه قضاوت کنیم، چقدر کار کرده ایم در برابر هجوم بی وقفه دشمن؟!.... تمام تلاش ما همین است که هر عصر جمعه یک نماهنگ پخش می کنیم که به حمدالله جدیدا صدا و سیما از همین کار هم صرف نظر کرده!!!
و نکته ای دیگر: متاسفانه خیلی از همین ماها – که فکر می کنیم کمکی از دستمان بر نمی آید برای یاری امام زمانمان - نا آگاهانه با دشمن دست داده ایم و همکاری می کنیم؛ وقتی استقبال می کنیم از همین فیلم ها و سریال های مبتذلی که خیلی جاها دارد ریشه خانواده های مسلمان را میسوزاند....
حواسمان را جمع کنیم... داریم توی شیعه خانه امام زمان نفس می کشیم.... پای نان و نمک اهل بیت نشسته ایم....ادعایمان این است که پرچم اسلام را بالا گرفته ایم.... نکند آنقدر سرگرم تنقلات زندگی شویم که ناغافل دشمن دورمان بزند!!! نکند این عادت هر روزمان بشود: دشمن سنگ بزند، ما شعار بدهیم و غائله ختم شود.... این قصه تمام شدنی نیست!
ما که یقین داریم مهدی (ع) خواهد آمد.... خوب است بهتر از اینها خودمان را برای آمدنش آماده کنیم....
به امید ظهور منجی........ اللهم عجل لولیک الفرج
*************** ضمیمه:
* دلم گرفته دلم یک چراغ می خواهد.... جهان منطقی ام اتفاق می خواهد......
*ذکر 14 صلوات نذر تعجیل در فرج آقا امام زمان (عج)، بسم الله
انجمن حجتیه _ عقاید انحرافی
گفتیم این انجمن با طرح یکسری مسائل و استفاده از شیوه هایی ضمن ایجاد چالش در نظام، سعی در ایجاد اختلافات و زیر سوال بردن کلیت نظام و آرمانهای آن دارد... در قسمت اول از شیوه های این انجمن برای رسیدن به هدف شومشان صحبت شد. و اکنون از برخی از عقاید انحرافی این انجمن خواهیم گفت:
1- دین از سیاست جداست: در تبصره دوم ماده دوم اساسنامه انجن آمده است: انجمن به هیچ وجه در امور سیاسی مداخله نخواهد داشت و نیز مسئولیت هر نوع دخالتی را که در زمینه های سیاسی از طرف افراد منتسب به انجمن صورت گیرد، برعهده نخواهد داشت.
2- تشکیل حکومت اسلامی در زمان غیبت امام زمان (عج) برافراشتن پرچم ضلالت است: انجمن عقیده دارد که باید منتظر بود تا حضرت خودشان تشریف بیاورند و امور را اصلاح کنند و تشکیل حکومت حقه اسلامی بدهند. لذا اقدام به تشکیل هر حکومت اسلامی در دوران غیبت را به معنای اتمام رسالت قائل شدن برای امام زمان (عج) و برافراشتن پرچم ضلالت و دجالی می پندارند و معتقد هستند تشکیل هر حکومت اسلامی در غیاب حضرت حجت (ع) به شکست می انجامد؛ لذا نه تنها به برپایی حکومت اسلامی اعتنایی نداشته اند، بلکه با آن مخالفت نیز می نموده اند.
در این رابطه امام خمینی (ره) فرمودند: "... اعتقاد به ضرورت تشکیل حکومت و برقراری دستگاه اجرا و اداره آن جزیی از ولایت است و رسول اکرم (ص) هم تشکیل حکومت داد. احکام اسلام تا ابد باقی و لازم الاجراست و تنها برای زمان رسول اکرم نیامده تا پس از آن متروک شود. هرکه اظهار کند که تشکیل حکومت اسلامی ضرورت ندارد ، منکر ضرورت اجرای احکام شده است..."
3- ولایت فقیه در حد مرجعیت دینی قابل قبول است: انجمن، در مقابل ولایت فقیه منظور شده در قانون اساسی، به ولایت عامه مراجع قائل بوده و با تعمیم ولایت قرآن معتقد است که همه مجتهدین ولایت دارند و وظیفه ولایت عامه در حد احکام عبادی و مرجعیت می داند و وظیفه آنان در قبال حکومت ها نظارت است نه ولایت.
بنابراین با جدا کردن رهبریت از مرجعیت که ناشی از جدا کردن دین از سیاست است ، این نتیجه را می گیرد که رهبر جامعه – که یک پیشوای سیاسی، اجتماعی است - می تواند حتی شاه باشد و یا آیت الله باشد؛ ولی باز هم رهبر به حساب می آید.
4- بهترین کمک به تسریع در ظهور، ترویج و اشاعه فساد است: انجمن حجتیه، براین عقیده می باشد که آنچه خیر است، در بطن شرور نهفته است. لذا باید افراد و اعضای تشکیلاتشان به ترویج فساد کمک کنند. اینها در عمق ضمیرشان به اشاعه ظلم و فساد برای تسریع در ظهور مهدی (عج) به عنوان تقویت زمینه های منفی که لازمه قیام آن حضرت است، رضایت می دهند و به همین دلیل با حکومت فاسد شاه نیز مخالفتی نداشته و حتی همکاری می کردند. ( یکی از دوستانمون تذکر دادن این مورد مربوط به حجتیه ای های قبل از انقلابه و الان همچین تفکری ندارن... )
................
* برای مطالعه قسمت اول انجمن حجتیه به اینجامراجعه کنید.
...
دارم فکر میکنم من کجا و این سفر معنوی کجا؟!.... من کجا و صبح ها مسجد جمکران کجا؟!....منی که گم شده محبت آقام لابه لای همه محبت هایی که ریختم تو دلم... منو چه به این سفر پر بار!.... سفری که حتی یک لحظه اش رو زمین نگذشت!!! به خودم شک دارم ... هنوز هم... به خودم خیلی شک دارم ....اما به آقام نه...
صدای حاج حسین (یکتا) هنوز تو گوشمه که می گفت: شما رو انتخاب کردن... شما رو امام زمان (ع) انتخاب کرده تا یه کاری براش بکنید، پس نا امیدش نکنید................ من ... به خودم شک دارم اما........ امیدوارم ناامیدت نکنم مولا!
********************** ضمیمه:
* بی تو ای صاحب زمان بی قرارم هر زمان ... از غم هجر تو من دلخسته ام ... همچو مرغی بال و پر بشکسته ام....
* میخوام تنها باشم چند روزی.... با لحظه های این سفر!!!