هربار که اسمت را می شنوم یک سوال تکراری نقش می بندد توی ذهنم،

اینکه تو غریب تری یا برادرت؟!

البته همیشه یک پاسخ مشترک تمام می کند این فکرهای پی در پی را....

وقتی هردویتان غربت را از " م ا د ر" به ارث برده اید... چه فرقی می کند کدام بیشتر، کدام کمتر؟!

شما خانوادگی غریبید!!!

اما راستش، هرجور حساب می کنم... انگار تو غریب تری!!!

* برادرت 72 یار خالص داشت که تا بودند....

اما یاران تو را وقتی می شمارم، انگشتانم اضاف می آید!!!

تو را حتی مختار با آن همه دبدبه و کبکبه اش تنها گذاشت....

* برادرت وقتی آماج تیرهای دشمن قرار گرفت ... هنوز کسی بود که سینه سپر کند در برایش ... عبدالله را می گویم...

و من هنوز لا به لای تاریخ دنبال کسی می گردم که در برابر تیرهایی که به سمت تو روانه شد سینه سپر کرده  باشد...

* برادرت یک جایی دفن شد که حالا برای زیارت که می روی... باید اشک بریزی که اذن دخولت بدهند!

اما پای مزار تو .... اینجای تاریخ چقدر تلخ است و چقدر سخت است مرور کردنش....

* ... تو حتی ربابی نداشتی که به یادت بنشیند زیر تیغ آفتاب و روضه بخواند...

اینها همه توی ذهن من، که جا مانده توی تاریخ نتیجه می دهد:

تو غریب تری از برادرت!!!

اما ... هنوز دلم... هنوز .... انگار تاریخ حریفم نمی شود.... راستش را بخواهی.... دلم می خواهد بمانم همانجایی از تاریخ که..... لحظات آخر..... سر فرو  برده توی تشت و روضه حسین می خوانی....

دلم می خواهد همانجا زانو بزنم و پا به پایتان گریه کنم....

و اصلا مهم نیست که باز هم می رسم سر خانه اول ... باز هم می مانم که تو غریب تری یا برادرت...

اصلا چه فرقی می کند؟... وقتی هر دویتان غربت را از "م ا د ر" به ارث برده اید.... شما خانوادگی غریبید!!!

و چه فرقی به حال من نوکر می کند وقتی "همه تان یک نور واحدید!!!"

میــــــــــــــــــــــلا د ت‍ـــــــــــــان  مبـــــــــــــــــــا رک ارب‍ــــــــــــاب ک‍ـــــــرم

******

دست خودم نیست که دارم شب میلادت با خودم زمزمه می کنم:

چه حرمی داره حسین ... ولی حسن ... آقام حرم نداره... آقام حرم نداره....

نه اصلا بگذار یک جور دیگر بخوانم:

فارغ از هر درد و غمم.... سینه زن محرم و... ریزه خور خوان امام حسنم من...........

اینجوری بهتر شد............. چقدر تاریخ را زیبا کرده اید... تو و برادرت ... کنار هم!!!

 

 

************************ ضمیمه:

* می گن یک روز یکی از یاران امام صادق (ع) در حضور ایشون نشسته بوده سر به زیر، و مردد بوده در گفتن حرفش... امام به مرد نگاه می کنن و ازش می خوان که درخواستش رو بیان کنه... مرد میگه: حرفی تو دلم مونده که خجالت می کشم بگم.... امام می فرمایند از ما خجالت نکش حرفت رو بزن... مرد همونطور که سرش پایین بوده می گه: من... من نمی دونم چرا امام حسین(ع) رو بیشتر از شما دوست دارم!!!

امام لبخندی می زنن و می گن: ما خودمان هم سیدالشهدا را بیشتر از دیگر اجدادمان دوست داریم....

جوونی‍ــــــــــم به ف‍ــــــدات حسی‍ــــــــن اب‍ــــــــی عب‍ــــــــدالله...

* دارم فکر میکنم اون حاج آقایی که شب میلاد امام مهدی (عج) آمده بود هیئت... همه برنامه ها رو بهم ریخت!... و شب میلاد رو به عزا تبدیل کرد!... حتما حالش مثل حال امشب من بوده.....!

چقدر امشب رو دوست دارم.... چقدر صاحب امشب رو دوست دارم... چقدر.... خدایا شکرت....

* بر من لباس نوکری ام را کفن کنید..... نوکر بهشت هم برود باز نوکر است...