دعوتنامه

حاج آقا بنابی، مدیر حوزه علمیه بناب، تعریف می کرد:

طلبیه بود، پانزده ساش بود. وقتی نماز می خواند با تمام سلولهای بدنش می گفت :"الله اکبر". تمام روح و جامش در تعقیب نماز صبحش می خواند :"حسبی حسبی حسبی، من هو حسبی" درس می خواند، جبهه هم می رفت. ایام عملیات کربلای 5 بود. در جبهه ها نیرو نیاز بود. عصا به دست آمد دفتر پیش من که دیگر نمی توانم بروم جبهه، پایم مجروح است و تازه عمل کرده ام. گفتم منظورت چیست؟ گفت از درسهایم خیلی عقب مانده ام. می خواهم بمانم و عقب افتادگی ها را جبران کنم و اگر اجازه بدهید بروم تجدید دیداری با مادر بکنم و برگردم حوزه و مشغول ادامه درس شوم. رفت. بعد از دو روز طلبه ها همه برگشتند و آماده رفتن به جبهه ها بودند. مدرسه حال و هوای خاصی گرفته بود "ای لشکر صاحب زمان آماده باش آماده باش" صدای آهنگران بود که داشت از بلندگو پخش می شد.

او هم بود داشت می آمد طرفم. تعجب کردم. گفت: اجازه بدهید من هم بروم جبهه. بیشتر تعجب کردم که چرا نظرش برگشته. هرچه اصرار کردم که بماند راضی نشد. گفتم شاید این حال و هوا را دیده و احساساتی شده. اجازه ندادم. رفتم بیرون کنار اتوبوس هایی که آماده حرکت بودند. دیدم ایشان امده و دست بردار نیست. گفت: می خوغاهمن خصوصی با شما صحبت کنم. رفتیم یک جای خلوت پیدا کردیم.

گفت: قرار بود من برای دیدار مادرم بروم و برگردم و بمانم و درسهایم را در حوزه ادامه بدهم. خیال رفتن به جبهه را نداشتم. اما شب که رفتم خواب دیدم که یک لوح سبز بسیار شفاف و نورانی دادند دست من که بخوانم. دیدم دعوتنامه است. از من خواسته بود که به جبهه بروم. با خودم فکر کردم که با ان وضعیت پا که نمی توانم بروم؛ این کیست که اینطور برای من دعوتنامه نوشته؟ پای نامه را که نگاه کردم دیدم نوشته "کتبه الحجه بن الحسن". از خواب بیدار شدم. متحیر و بهت زده بودم؛ باز خوابیدم. تعجب می کردم که با این وضعیت پاهایم این دعوتنامه چیست. دوباره در خواب دیدم همان لوح را دادهاند به دستم  و در آن نوشته اند که اگر مجروح هم هستی، باید به جبهه بیایی. و همان امضا پایش بود. برای بار سوم به خواب رفتم و مجددا همان خواب را دیدم.

این را که برای من تعریف کرد، گفتم تو برو؛ تو دعوت شده ای خوشا به حالت! بدرقه اش کردم و رفت. چند روز بعد تماس گرفتند که یکی از طلاب شما شهید شده است. بیایید او را ببرید. رفتم دیدم خودش بود."عوض جاودان"....

 

التماس دعای فراوان

کربلایی شوید، یاحق

ختم 14 صلوات نذر وجود مقدس آقا امام زمان(عج) یادتون نره، بسم الله

 

یه دل با دو تا داغ

پیش ازمتن: عزیزان جان لطف کنید نظرات خصوصی ارسال نفرمایید. نظرات قبل از نمایش باید به تایید برسه اگر تمایلی ندارید که پیامتون نشون داده بشه بگید نشون نمی دیم خصوصی ارسالش نکنید به خاطر حفظ جان قالب وبلاگ گفتم. پیشاپیش از همکاریتون کمال تشکر رو دارم. کربلایی شوید. یاحق

 

"بسم الرب الخامنه ای"

این روزها که حضرت آقا تشریف بردن قم هرچند خوشحالم که افتخار دیدار آقا نصیب مردم خوب این شهر مقدس شده؛ اما یه ذره (راستش خیلی) حالم گرفته است، یعنی هر وقت امام خامنه ای با گروهی از مردم دیداری دارند من حالم اینجوری می  شه! دلم می گیره از بی لیاقتی خودم! یاد چند سال پیش می یفتم که آقا قدم به روی چشمهای مردم لارستان گذاشتن و تشریف آوردن اینجا و من لیاقت نداشتم ایشون رو زیارت کنم.

اون  روزها دانشجوی اصفهان بودم. چقدر حرص و جوش خوردم که لار نیستم، گریه می کردم که نمی تونم آقا رو ببینم. بالاخره تصمیم گرفتم چند روزی بی خیال درس و دانشگاه بشم و بیام لار، آخه شاید دیگه هیچ وقت فرصتی برای دیدار یارنصیبمون نشه! خلاصه عزم برگشتن به وطن کردیم که...

اسم نوشته بودم واسه مشهد، قرار بود با بروبچه های دانشکده بریم مشهد؛ و خب زد و اسم ما همون زمانی در اومد که آقا می خواستن تشریف بیارن لار. هر چی زدم تو سر و کله خودم که اسم ما رو جا به جا کنید تو لیست بذارید با بچه های گروه بعدی برم مشهد نشد که نشد. و من موندم سر یه دو راهی که ته هر دوتاش قشنگ بود. از یه طرف تصور گنبد طلای امام رضا(ع) دلم رو هوایی حرمی می کرد که 10 سال انتظار دیدارش رو می کشیدم. از یه طرف گزارش هایی که لحظه به لحظه از لار می گرفتم که حالا واسه استقبال از آقا چه  کارهایی کردن دلم رو غصه دار می کرد. جاتون خالی مریضی یکی از بچه های اتاق رو بهونه کردم نشستم یه دل سیر گریه کردم!  (چه بساطی بودها!)

خب دیگه بالاخره باید انتخاب می کردم. منم مشهد رو انتخاب کردم. انصافا سفر خوبی بود ولی خب به دلایلی زیاد بهم نچسبید! زیارتی نبود که بعد 10 سال انتظارش رو داشتم. ولی هیچ  وقت یادم نمی ره نمازهای صبح حرم رو! یادش بخیر!!!

حالا من موندم و یه دل با دو تا داغ!

- دوست دارم یه بار دیگه پاهای بی لیاقتم باز شه به حرم. سفر قبلی رو هیچوقت نتونستم زیارت حساب کنم؛ پس به عبارتی الان 13 ساله آقا رو زیارت نکردم. مشهد رفته ها دعا کنید همه اونایی که داغ زیارت ضامن آهو به دلشونه به آرزوشون برسن.

- خدایا یعنی می شه منم یه بار چشمم منور شه به دیدار سلاله زهرا امام خامنه ای؟ یه بار می شه منم بشینم جلوش و نگاه بدوزم به نگاه مهربونش و از شوق دیدارش بارون اشک ببارم؟

"الهی به امید تو"

ختم  صلوات نذر وجود مقدس آقا امام زمان (عج)، بسم الله

به جهانی نخواهمت فروخت

اینجا کبیران(1) است،

مهد دلیران تنگستان

سرزمین شیرمردان

و بزرگمردی همچو سید عبدالحسین لاری

متبرک به وجود مقدس حضرت آیت اللهی

سرزمین ولایتمداران

لارستان

اولین خواستگاه حکومت اسلامی

***

اینجا کبیران است؛ جانم، وجودم و پاره تنم، سرزمین من لارستان

و آبادانی حق سرزمین من است، حق لارستان

تو بگو جان، خواهم داد اما؛

عزت، شرفم، قدری از این خاک زادگاهم را

به جهانی نخواهم فروخت

لارستان (کبیران) سرزمین من است

و آبادانی حق اوست

 

لارستان سرزمین من: کور باد هر آن چشمی که نخواهدت آباد!

 

lar07.jpg]

 

به ویرانی این اوضاع هستم مطمئن زان رو

خرابی  چون که از حد بگذرد آباد می گردد

دلت خوش باد لاری که  با  عزم دلیرانت

یقینا لارک فعلی دوباره لاد(2) میگردد

 

1-   کبیران نام قدیم لارستان بوده پیش از اسلام. این اسم رو به جهت وسعتی که لارستان اون زمان داشته به کار می بردن. عرضم به حضورتون وسعت این سرزمین از قطر که با دست نحس رضا خان میرپنج به اعراب هدیه داده شد تا بگیر برو بالا لامرد، بخشی از بوشهر، بخشی از کرمان، جهرم، بخشی از داراب و....اما به لطف عزیزان(!) هر روز بخشی از لارستان جدا شد و حالا ما موندیم و...

2-   لاد نام دیگر لارستان بوده. (فکر می کنم بعد از اسلام) می گن لارستان اون زمانها حاکم جوانی داشته به نام لاد. و چون این حاکم محبوبیت خاصی در بین شهروندان داشته اسم این سرزمین رو لاد گذاشتن.

خدا یکی از این فرماندارها رو در زمان حال نصیب ما بگرداند            "آمین"

 

التماس دعای فراوان

کربلایی شوید، یاحق

ختم 14 صلوات نذر وجود مقدس آقا امام زمان(عج) یادتون نره، بسم الله